-
سلامی دوباره ......
دوشنبه 13 آذرماه سال 1385 00:31
عجب روزگاری هست . کار کار کار . اصلا وقت ندارم به خودم برسم . بزودی برای ۱ هفته می روم تهران . هر چند دیدن خانواده ای که خوب نیستند زیاد جالب نیست ولی هر چی باشه خانوادم هستند . اینجا را هم سروسامانی خواهم داد . تا بعد ...
-
سلام
چهارشنبه 28 دیماه سال 1384 01:54
بزودی اینجا را دوباره فعال خواهم کرد . فعلا دنبال مسائل خصوصی و کارم هستم . دوستانم هم بقیه وقتم را گرفته اند . تا ... وقتی دیگر...
-
سلام
سهشنبه 13 دیماه سال 1384 12:11
کلی اتفاق جدید تو این چند روزی که اینجا ننوشتم برام افتاده که بزودی می نویسم . فعلا بشدت در گیر دوست جدیدم و کارم هستم . سال نو میلادی هم مبارک همه . خوش باشید .
-
سلام
سهشنبه 15 آذرماه سال 1384 03:02
خوب خوب خوب . یواش یواش دارم راحت می شوم . دیگه از اسم و وجود امید مروج تو زندگی من خبری نیست که نیست . امید مروج رفت که رفت . راحت شدم . تو این چند روزه سرم حسابی شلوغ بود از کار تا گرفتاریهای زندگی خصوصی تا پدرم حاج علی . ولی بسلامتی مشکلات داره یواش یواش کم می شود . تو فروشگاه دیروز یک دختری را دیدم که دهنم باز...
-
روزگار می گذرد
سهشنبه 8 آذرماه سال 1384 02:46
بد روزگاری به من می گذرد . شدیدا در گیر مسائل خانوادگی و کاری هستم . دیروز پدرم حاج علی کلی نصیحتم کرد آدم بشم و دست از کار کردن بردارم تو دیسکو و پدرم هر چی پول خواستم بهم بده ولی اگر اینکار را بکنم باید هر چی می گوید گوش کنم که این با روحیات من جور در نمیاد . امید هم که از بازگشت زندگی سابق می بینه خبری نیست و...
-
سلامی دوباره
پنجشنبه 3 آذرماه سال 1384 01:55
خوب بسلامتی قراره بخیر و خوشی از این امید مروج مفتخور طلاق بگیرم و خلاص . امید تو این چند روزه به اندازه ۱۰۰۰ نفر به غلط کردن و خواهش و تمنا کردن افتاده بود . آخر سر پدرم حاج علی پدرشو در آورد و بهش گفت بره گمشه مرتیکه زبان باز . دیگه یواش یواش دارم از دستش راحت می شوم . امروز یک کارمند جدید تو فروشگاه مشغول بکار شد...
-
سلام
یکشنبه 29 آبانماه سال 1384 12:50
الان رسیدم منزل . امروز پدرم حاج علی دنبال کارهای من بود تا از امید مروج مفتخور بخیر و خوشی جدا بشم. امید امروز خودشو کشت به اندازه ۱۰۰۰ نفر زبان ریخت و حرف زد و خواهش و تمنا . ولی پدرم اصلا کوتاه نیامد که نیامد . منهم هیچی نگفتم . از دستش خسته شدم . بیکاره مفتخور همه هیکلش زبان است . امروز می خوام استراحت کنم . و شب...
-
طلاق یا جدایی
یکشنبه 29 آبانماه سال 1384 01:28
امروز با پدرم حاج علی حسابی صحبت کردم . پدرم ۱۰۰ تا دلیل آورد که باید از این امید مفتخور جدا بشم. هر چی بعدش فکر کردم دیدم راست میگه و حق با اوست . امید هم دقیقه به دقیقه تلفن میزنه کثافت و اون زبونه درازشو بکار میندازه تا باز خرم کنه .مرتیکه عوضی نمی فهمه ایندفعه کارش تمامه . سر کار تو فروشگاه و دیسکو هم دوستانم را...
-
درگیرم
شنبه 28 آبانماه سال 1384 02:21
سلام . فعلا شدیدا درگیر مسائل خانوادگی ( امید مروج مفتخور ) و کارم هستم . پدرم حاج علی خواهر و مادر امید را سرویس کرده و من خودم را کاملا کنار کشیدم تا پدرم ترتیب این مفتخوره بیکاره را بدهد. تو فروشگاه امروز بین یک ایرانی و دوتا عرب کون نشور دعوا شد . بزن بزن که نگو جنگ بگو . سره چی ؟ معلومه سره زن ....آخر سر هم پلیس...
-
امید مروج
سهشنبه 24 آبانماه سال 1384 00:48
امروز چه روزی بود . باید خودتان بودید و می دیدید . تق امید عوضی را امروز در آوردم اصلا باورم نمی شد . پدرم حاج علی دیروز این عوضی را در حین خانم بازی و مشروب خوری گیر انداخته بوده و امید هم تا پدرمو دیده پا به فرار گذاشته کثافت . پدرم بقدری شاکی بود که داشته سکته میکرده از دست این پدرسگ. امروز که برای من با ۱۰۰ تا...
-
پدر
یکشنبه 22 آبانماه سال 1384 01:23
پدرم حاج علی امروز بیچارم کرد که کرد . گیر داده به این امید بدبخت فلک زده چرا نمی دانم ؟!!! فکر کنم امید را جایی با کسی یا در حین کاری دیده که اونوقت امید با من هم طرفه .... بد جورر . امید مروج مثل فامیلش وراج تشریف داره ۱۰۰۰ تا . ولی من جررررش می دم . فعلا باید از جریان سر در بیارم . بعد تصمیم بگیرم چیکار کنم . امروز...
-
خودم و خودم
شنبه 21 آبانماه سال 1384 12:49
سلام. می خوام در مورد خودم و افکارم بنویسم . احساس سنگینی می کنم . شاید با نوشتن افکارم کمی سبک بشم. وجدانم باید راحت بشه . خودم هم راحت بشم. در مورد خودم هم بگم که ۲۶ سالمه و الان امارات هستم و تنها دوستم که باهاش حال می کنم امید مروج هست و بس. تو یک فروشگاه کار می کنم تو دوبی و شبها تو دیسکو کار می کنم. کار که نیست...