خوب خوب خوب . یواش یواش دارم راحت می شوم . دیگه از اسم و وجود امید مروج تو زندگی من خبری نیست که نیست . امید مروج رفت که رفت . راحت شدم . تو این چند روزه سرم حسابی شلوغ بود از کار تا گرفتاریهای زندگی خصوصی تا پدرم حاج علی . ولی بسلامتی مشکلات داره یواش یواش کم می شود .
تو فروشگاه دیروز یک دختری را دیدم که دهنم باز موند دختر نگو فرشته بگو . بسیار خوش تیپ و خوشگل و خوش هیکل . تازه استخدام شده و شدیدا خوش برخورد . باهاش کمی صحبت کردم و تلفن ردوبدل کردیم . در موردش بعدا مطلب می نویسم . ( بشناسمش بعد )
شب تو دیسکو هم همه چیز تو این چند روزه بر وفق مرادم بود . کار نیست حال است و صفا . تا بعد ..
سلام .
یه چیزه جالب . من وبلاگم رو ازدواج آغاز کردم ( یعنی اولین پست رو روز ازدواجمون گذاشتیم ) و شما توی همین آغاز کار داری با جداییی شروع می کنی .
ما هم قصد داریم خاطرات خودمون رو اینجا بنویسیم .
نمیدونم برا جدایی باید تبریک گفت یا تسلیت گر چه آدما کاری رو انجام می دن که فکر می کنن درسته پس باید بهشون تبریک گفت .
خوشحال میشم به منم سر بزنی و توی راه انداختن وبلاگ کمکم کنی.
فدات بشم الهی عزیزم.